زندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حر انقلاب(11) | ... | |
زندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حر انقلاب قسمت یازدهم: ✨در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود. این خبرها را هم به سید و فرماندهها میداد، تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر میشه!؟ با تعجب گفتم: نمیدونم، چطور مگه!؟ ✨دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند. حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه… ✨لحظاتی بعد درب ساختمان باز شد. دکتر چمران به همراه اعضای جلسه بیرون آمدند. سید مجتبی هاشمی و شاهرخ و برادر ارومی از معاونین سید بود که در حمله به حجاج در سال ۶۶ به شهادت رسید، پشت سر دکتر بودند. جلو رفتم و سلام کردم. شاهرخ را هم از قبل می شناختم. یکی از رفقا من را به شاهرخ معرفی کرد و گفت: آقا سید از بچه های محل هستند. شاهرخ دوباره برگشت و من را در آغوش گرفت و گفت: مخلص همه سادات هم هستیم. ✨کمی با هم صحبت کردیم. بعد گفت: سید ما تو ذوالفقاری هستیم. وقت کردی یه سر به ما بزن. من هم گفتم: ما تو منطقه دُب حردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال می شیم. گفت: چشم به خاطر بچه های پیغمبر هم که شده می یام. ✨چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم. یک جیپ نظامی از دور به سمت ما می آمد. کاملاً در تیررس بود. خیلی ترسیدم. اما با سلامتی به خط ما رسید. با تعجب دیدم شاهرخ با چندنفر از دوستانش آمده. خیلی خوشحال شدم. تعجب من بیشتر شد. منتظر هر حرفی بودم به جز این! دوباره گفت: تو سیدی مادر شما حضرت زهراست(س)خدا دعای شما رو زودتر قبول می کنه. دعا کن من عاقبت به خیر بشم! کمی نگاهش کردم و گفتم: شما همین که الان تو جبهه هستی یعنی عاقبت به خیر شدی! گفت: نه سید جون. خیلی ها می یان اینجا و هیچ تغییری نمی کنند. خدا باید دست ما رو بگیره. بعد مکثی کرد و ادامه داد: برای من عاقبت به خیری اینه که شهید بشم. من می ترسم که شهادت رو از دست بدم. شما حتماً برای من دعا کن. ادامه دارد…
[دوشنبه 1394-05-19] [ 11:29:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|