زندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حر انقلاب(8) | ... | |
زندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حر انقلاب قسمت هشتم: ✨آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد وگفت: امشب برای شناسایی میریم جاده ابوشانک. در میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم. گفت: هیچی، فقط نگاه کن! ✨شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بیفایده است. باید اینها رو بترسونیم. بعد چاقویی برداشت. لاله گوش آنها را برید و گذاشت کف دستشان و گفت: برید خونتون! ✨ساعت شش صبح و هوا روشن بود. کسی هم درآنجا ندیدیم. در حین شناسایی و در میان خانههای مخروبه روستا یک دستشویی بود که نیروهای محلی قبلاً با چوب و حلبی ساخته بودند. شاهرخ گفت: من نمیتونم تحمل کنم. میرم دستشویی! گفتم: اینجا خیلی خطرناکه مواظب باش. من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم. داشتم به اطراف نگاه میکردم. یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی، اسلحه به دست به سمت ما میآید. از بیخیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده. او مستقیم به محل دستشویی نزدیک میشد. میخواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمیشد. کسی همراهش نبود. از نگاههای متعجب او فهمیدم راه را گم کرده. ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود. اگر شاهرخ بیرون بیاید؟ شاهرخ هم پایین آمد و بعد از چند دقیقه به سنگر نیروهای خودی رسیدیم و اسیر را تحویل دادیم. ✨شب بعد، سید مجتبی همه فرماندهان گروههای زیر مجموعه فداییان اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروههای خودتان، اسم انتخاب کنید و به نیروهایتان کارت شناسایی بدهید. ✨سید مجتبی هاشمی فرماندهی بسیار خوش برخورد بود. بسیاری از کسانی که از مراکز دیگر رانده شده بودند، جذب سید میشدند. سید هم از میان آنها رزمندگانی شجاع تربیت میکرد. سید باشناختی که از شاهرخ داشت. بیشتر این افراد را به گروه او یعنی «آدم خوارها» میفرستاد و از هر کس به میزان تواناییش استفاده میکرد. ✨در آبادان شخصی بود که به مجید گاوی مشهور بود. میگفتند گنده لات اینجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هرجا میرفت، یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. میخواست با عراقیها بجنگد اما هیچکدام از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند تا اینکه سید او را تحویل شاهرخ داد. شاهرخ هم در مقابل این افراد مثل خودشان رفتار میکرد. ✨ کمی به چهره مجید نگاه کرد. با همان زبان عامیانه گفت: ببینم، میگن یه روزی گنده لات آبادان بودی. میگن خیلی هم جیگر داری، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم میشه، با هم میریم جلو ببینم چیکارهای!
[دوشنبه 1394-05-19] [ 10:42:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|