*ذره و آفتـــــــــــــــــاب*
اگر پــــــــــروا کنی؛ پــــــــر وا می‌کنی!!!







بهمن 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30        




به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند به آسمان رود و كار آفتاب كند




جستجو







رتبه





آمار


  • امروز: 8
  • دیروز: 24
  • 7 روز قبل: 271
  • 1 ماه قبل: 588
  • کل بازدیدها: 14349



  • نمایش آنلاین


    Online User



    نمایش آمار بازدید


     
      جملات ناب ...

    #جملات_ناب

    خوشبختی گاهی آن‌قدر دم دستمان است که نمی‌بینیمش!
    که حسش نمی‌کنیم!
    چایی‌ای که مادر برایمان می‌ریخت و می‌خوردیم، خوشبختی بود…
    دست‌های بزرگ و زبر بابا را گرفتن، خوشبختی بود…
    خنده‌های کودکی‌هایمان، شیطنت‌ها، آهنگ‌های نوجوانی‌مان، خوشبختی بود…
    اما ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم…
    چای را به غرغر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است!
    سرد یا داغ است!
    زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم!
    گفتند ساکت، مردم خوابیده‌اند و ما غرغر کردیم و توپمان را محکم‌تر به دیوار کوبیدیم!
    خوشبختی را ندیدیم یا نخواستیم ببینیم شاید!
    اما حالا، رفیق جانم، هرکجا که هستی، هر چندساله که هستی، با تمام گرفتاری‌های تمام نشدنی که همه‌مان داریم،
    امروز را، قدر بدان…
    خوشبختی‌های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن.
    روز عشق را بهانه کن، برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش،
    برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمی‌لرزد،
    هنوز هست،
    بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست،
    برای تقدیم یک شاخه گل به همسرت،
    یا یک بوسه‌ی پنهانی حتی،
    رفیق جانم! خوشبختی‌ها ماندنی نیستند،
    اما می‌شود تا هستند، زندگی‌شان کرد، نفسشان کشید.
    یادمان باشد، بزرگ‌ترین خوشبختی عشق است…


    موضوعات: جملات ناب
    [دوشنبه 1396-11-23] [ 09:53:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      جملات ناب ...

    #جملات_ناب

    راننده ماشینی در دل شب راهش را گم کرد و بعد از مسافتی ناگهان ماشینش هم خاموش شد..

    همان جا شروع به شکایت از خدا کرد:《خدایا پس تو داری اون بالا چکار میکنی؟؟و…..》

    در همین حال،چون خسته بود،خوابش برد.
    وقتی صبح از خواب بیدار شد..
    از شکایت شب گذشته اش خیلی شرمنده شد..

    ماشینش دقیقا نزدیک یک پرتگاه خطرناک خاموش شده بود!!
    『همه ما امکان به خطا رفتن را داریم..

    پس اگــر جایی دیدیم که کــارمان پیــش نمیرود،شکایت نکنیــــم!!….شایـد اگــر جلــوتر برویم پرتگــاه باشد…

    موضوعات: جملات ناب
     [ 09:52:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      حدیث روز ...

    #حدیث_روز
     هنگام صبح در خانۀ امام باقر علیه السلام چه می گذشت؟

    ? حضرت امام صادق علیه السلام:
    وَ کَانَ یَجْمَعُنَا فَیَأْمُرُنَا بِالذِّکْرِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ یَأْمُرُ بِالْقِرَاءَةِ مَنْ کَانَ یَقْرَأُ مِنَّا وَ مَنْ کَانَ لَا یَقْرَأُ مِنَّا أَمَرَهُ بِالذِّکْر

    ? پدرم ما را جمع می کردند و به ما دستور می دادند که مشغول ذکر باشیم تا خورشید طلوع کند؛
    ? و هر کس خواندن می دانست، امر میفرمودند که قرآن بخواند و هر کس نمی دانست، امر به ذکر میفرمودند.

    ? «کافی» ج 2 ص 499

    موضوعات: حدیث
     [ 09:50:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      نیایش صبحگاهی ...

    #نیایش_صبحگاهی

    در هر تپش قلبم حضور معبودیست که
    بی منت برایم خدایی می کند….
    بی منت می بخشد…
    و بی منت عطا می کند…
    ای همه هستی…
    ای همه شکوه…
    ای همه آرامش….
    امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست جز یادت….
    و غوغای روح بی پناهم را پناهی نیست جز حضورت…
    وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم
    و جانم را با یادت متبرک می کنم
    و عاشقانه تمنایت می کنم….

    الهی به امید تو

    موضوعات: دعا و نیایش
     [ 09:48:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت